یک هفته تلاش باهمه خاطراتش گذشت .
چه آن خانم محترمی که آمده بود تا طریقه آپلود کردن عکس را برایش توضیح دهم و به خاطر دل سوزی و این که دیدم خیلی محترم است ازش ایمیل خواستم تا یه دعوت نامه پرشین گیگ براش بفرستم «آخه تینی پیک یه کم ضایع بود »که ایشون صراحتا گفت ایمیل نمیدم و من ضایع شدم .
وچه آن دوخواهری که اگه یک روز نمیآمدند باعث تعجب بود و چه از سرباز های که آمده بودن برای بازدید و تا کامپیوتر ها متصل به اینترنت را دیدند رفتن سراغ گوگل و...«بعضی وقتا گوگلم درد سر سازه ها »
بعضیها خیلی محترم بودند آخه وقتی یه سوال میکردند و یا آموزششون میدادیم خیلی تشکر میکردند و یه جورایی خستگی رو از تن ما در میآوردند وبعضی ها هم ... خوب شاید میدیدند این چیزی که ما بهشون یاد دادیم ارزش تشکر نداره .
بعضی وقتا غرفه وبلاگهای مهدویت تبدیل میشد به گیم نت یه دفعه میدیدم چند بچه اومدند دارن بازی میکنند .نمایشگاهی که کنار حرم باشه همینه دیگه همه میان علی الخصوص این بچهها که ما رو ذله کردند.
تازه بعضی از این آقایون محترم با اینکه ما نوشته بودیم ویژه خواهران اما باز میدیدم این آقایون هستند که یاد سواد ندارند یا خودشون رو به اون راه می زنن.دیگه واقعا زبونمون مو در اورد از بس گفتیم ...اقا مخصوص خواهرانه....
تجربه خوبی بود با اینکه خیلی خسته شدم ولی چون تونستم حدود 50 نفر رو وبلاگ نویس کنم خوشحالم...
()